محل تبلیغات شما

یک عدد مو یا کرک توی دستم هست الآن،

به اندازه ی سه سانتی متر حدودا،

نمی دونم صنعتیه یا طبیعی،

و سبکه و تقریبا نامرئی.

حالت کرکی و سبکی ش باعث می شه مثل پر بیاد پایین و در هوا معلق بشه.

من این رو هی داخل هوا معلق می کنم و پایین اومدنش رو نگاه می کنم.

حدودا هر بار سی ثانیه طول می کشه تا برسه کف دست هام.

کاش بودید دور هم این مو رو ستایش می کردیم.


حدودا به بار پونزدهم شونزدهم که رسیدم و تماشا کردن پایین اومدن کرک مو با پس زمینه چراغ سقف، نهایت کیف و لذت رو به من داد،

به خودم گفتم حالا کی گفته این علم عاشقی نیست؟ شیخ بهایی گفته؟ مگه علم عاشقی واسه همه یه شکله. به ریشش خندیدم و فکر کردم که شیخ بهایی الآن کجاست بیاد این کرک مو رو ببینه؟ طرف نیست، ولی من هستم و وقتی می گم علم عاشقی تو همین یه کرک موی کوچک و نحیفه، تو این جهان لایتناهی بی سر و ته، عمرا که کسی بتونه جرئتشو داشته باشه رو حرفم حرف بزنه.

و با خودم فکر کردم که آخه ناموسا خود عاشق ها هم حوصله ندارند بنشینند پایین اومدن یک کرک مو رو بیست بار چهل بار بذارند رو ریپیت و ستایشش کنند.


تهش مو رو با ته توانم فوتش کردم رفت و گم شد. 

و رفتم سراغ جزوه ی شماره ی یک. 


پ.ن. ای بابا چه دنیای کوچیکیه. یکی از دوستام که از یک مسیر می شناختمش، با یکی از دوستای دیگه م که کلا از بیخ از یک مسیر دیگه می شناختمش، ازدواج کردند. خیلی باحال شد. من الآن بیشتر از خود این ها سورپرایز شدم. خیلی دنیای کوچیکیه! واااای. :)))) بعد الآن دارم خاطره ها رو از هر جهت مرور می کنم و ته هر خاطره به خودم می گم فکر می کردی این دو نفر با هم تلاقی کنند. واقعا فکر نمی کردم. خیلی جالب و عجیب بود. اولین عروس و دامادی هستند که این شکلی شد، خاطره هام فرو رفت تو هم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها