محل تبلیغات شما

چایی با قندی که آبدارچی آورده بود را گذاشتم گوشه ی لپم تا خیس بخورد، چشم هایم را آنی بستم و به این فکر کردم که روزی چه بودم و به زور خودم را تبدیل به چه کردم.

به خودم افتخار کردم؛

چون مستحقش بودم.

به طرز وحشت ناکی مستحقش بودم.

خفن ترین هستم.

و شاخ ترین.


من آن قدر به نه های دنیا گفتم آره، که حوصله شان سر رفت!

این شاید یکی از سمج گونه ترین رفتار هایم بود. 

من خودشم. 

خواستم، و توانستم.

خواستن هایی را توانستم، که امید ریاضی اش صفر بود.

من هیچ چیز را به همه چیز تبدیل کردم.

و الآن وقتش است که بنشینم و 

-فقط-

افتخار کنم.


پ.ن. طرح ۱۱۰۰ چنار ولی عصر! 

بنده می خوام تشریف ببرم و با دستان پر مهرم، چناری به طولانی ترین خیابان خاورمیانه تقدیم کنم، باشد که وقتی استخوان هایم در حال پوسیدن هستند، جوانه های چنار مابین دود و دم های ولی عصر، تنم را در گور گرم کند، 

ولی نمی دونم کجاست فقط پوسترش رو دیدم. منطقه ۳ و ۵ و ۱۱.


پ.ن. 

زنجیر پای خَستت،

زلفای پر چینت بود،
اونی که منو فریب داد، حرفای شیرینت بود.
من نبودم دَسَم بود!

تقصیر آستینم بود!

عاشق کُشی از اوّل، در دینو آیینم بود!!!

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها